معبود

در ثانیه های پر ودر لحظه های خالی از صدا در فراوانی بی کسی آن زمان که دل آفت زده غم شده ومزرعه دلواپسی هاروبه ابرهای نگرانی ازغروب دیدارگرفتم آن وقت که یاس های سربه فلک کشیده دیارلبخندازپس تپه های افق، چشم انتظارتابش آفتاب دست به دعامی شوند وستاره ها برای خاموشی مهتاب در شب های تنهایی کوچه خلوت های دل؛مضطربند وآن صبح دم که ماهی ها برای دیدن رنگین کمان در آینه برکه خود را آب وتاب داده و برای پرنده های کوچ کرده،دست تکان میدهند و آن زمان که پرستو ها در جستجوی خانه دوست دل به دریا میزنند تورا می خوانم ای معبود من.

صدای ریزش اشک هایم رااز پشت این همه فاصله می شنوی ومیشنوی که چه معصومانه در کنج سکوت شب برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنم وهیاهوی زمانه را که تو راازپریدن وپرکشیدن باز می دارد ای شکوه بی پایان به آسمان بگو که من میشنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته است.