پروازتا عشق
پرنده بی بهار میمیرد ومن بی تو...
من هر روز از پشت پنجره سکوت به تنهایی ام خیره میشوم وتلاطم عشقمان پی می برم آری دلم تنگ شده برای دوباره زیر باران ایستادن وبرای زمزمه کردن حتی یک ترانه کوچک با توکاش بودی تا ببینی بی توچگونه اسیرسرودن شعری هستم وچگونه منتظرابر دلتنگی تا شاید همین روزهابباردحوصله میکنم اما انگار سال هاست که مثل یک پرنده اسیرپشت همین پنجره بی آوازمانده ام درپس دیوار ها وازپشت پنجره ایی نیمه بازحضورمبهم تورا احساس میکنم سراغ توراازنسیم می گیرم گویی اوهم بی خبراست چه آرام،آرام گرمای عشق از وجودم زبانه کشیدوبه وادی فراموشی سپرده شد وامروزتنها خاکستری به جا مانده که گاه گاهی بادی می وزدوشعله ورش می کند یک روزشایددوباره برایم زمزمه کردی قطعه پروازرایک روز شایدبرسم به حقیقت سخن یک شاعر که می گفت:
((پشت این ابرها آفتاب است،آری.پشت این ابرها آفتاب است))